سالها گذشته است،
مجسمهای که باید ایستاده باشد، هنوز تنها
در انباری تاریک در گوشه ای ، زیر پرده ای از فراموشی،
در انتظار لحظه ای که کسی بیاید و بگوید:
« وقت ایستادن است»
اما هیچ کس نمیآید
نه آنها که نامش را بر میدانها گذاشتهاند
و نه آنها که نامش را در تاریخ خط زدهاند.
غلامرضاخان ارکوازی
شاعری که آوازه اش از کوه های ایلام گذشته،
از مرزها عبور کرده،
و در دل مردمی جا خوش کرده
که شعر را نه در کاغذ
بلکه در زندگیشان نفس میکشند.
شاعری عارف
که کلماتش در صفحات تاریخ این سرزمین
آغشته به عشق و عرفان و عدالت ست،
شاعری که مردمان عاشقش،
در دامنه کوه های بلند
و در انبوه جنگل های بلوط
با دلی سوخته و حنجرهای غمگین هر بیتش را آواز می کنند،
و در نهایت
شاعری که در قلب این مردم می تپد.
اما اینجا در شهر خودش هم مظلوم است؛
در میدانی که نامش را بر آن گذاشتهاند،
برای مجسمهاش جایی نیست…
میگویند باد اگر بوزد، پرده را کنار خواهد زد
اما اینجا باد هم محافظه کار شده است.
دستانی که باید گره از کار این مجسمه باز کنند،
سالهاست که پشت میزها گره خوردهاند.
چشم هایی که باید زیبایی و هنر را ببینند،
در بازی قدرت بسته شدهاند.
آنها که نمی گذارند این مجسمه در میدان بایستد،
میترسند،
نه از سنگ و نه از برنز
که از نامی که هنوز زنده است
از شعری که هنوز در کوچهها زمزمه می شود،
از ایل هایی که هنوز یادشان هست که این خاک
پیش از آنکه نامی داشته باشد،
ریشه داشته است.
و من فکر میکنم
شاید روزی برسد که این شهر،
با تمام خیابان هایش،
با تمام میدان هایش،
با تمام مسئولانش،
از تاریخ نترسد.
شاید روزی برسد که این مجسمه،
از گوشهی تاریک انباری در شهرک صنعتی ششدار بیرون بیاید،
در میان مردم بایستد
و نگاه کند
به شهری که نامش را به دوش میکشد.
آن روز
شاید ما هم یاد بگیریم
که تاریخ را نمی شود پشت درهای بسته نگه داشت
و شاعری را نمی شود از خیابانهای این دیار حذف کرد
و غلامرضاخان ارکوازی را نمی توان از تاریخ ادبیات این سرزمین کنار گذاشت،
چرا که خاک پاک این دیار چون ابیات روشن او تا همیشه آغشته به عشق و نور و هنر است.
- تحریریه ایلام آگاه
- کد خبر 13205
- بدون نظر
- پرینت